از برگ برگِ دفتر من پرت میشوند
معشوقهای خستهی پایان گرفتهام
یلدای چشمهای تو را گریه میکنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفتهام!...
از برگ برگِ دفتر من پرت میشوند
معشوقهای خستهی پایان گرفتهام
یلدای چشمهای تو را گریه میکنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفتهام!...
تا بحال آنچنان به غم و رنج کشیدن خو گرفتهای که خواستار رخ دادن ترسات باشی؟
Borrow this body for a lifetime
Earthly material
My soul unraveled out of mental
The shell returns to dust
گویمش مادر چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی میکنم، مادر؟ مگر خون که خوردم؟
سیمان ها را کنارت خالی کن
مقداری از سموم را با آن مخلوط کن
با دقت هرچه تمام زندگیت را با آن ماله بکش
هرازچندگاهی از سموم به آن اضافه کن
این بین اگر آبی هم هدر رفت، ایرادی ندارد