نه بهار، نه تابستان و نه پائیز
هیچکدام برایم جذابیتی ندارند
اما امان از زمستان
آن هنگام که قدم را بیرون می گذارم
پخش می کنم
و یک نخ روشن
دست هایم یخ می زند
دودش چند برابر
و گم می شوم در میان همان دود
زمستان دوست داشتنی
یخبندان کن که گرما مستحق نابودیست