خارج از گود

زیستن؟از خود به دور افکندن مداوم آنچه می میرد

خارج از گود

زیستن؟از خود به دور افکندن مداوم آنچه می میرد

خارج از گود
آخرین مطالب

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

جنون زیبایی بود 

به سمتش قدم می زدم

اسلحه را از جیب کُتم بیرون آوردم 

بر روی شقیقه ام

و شلیک 

لبخند زدم و به مسیر ادامه دادم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۸
عین میم

دِی گفت خسته ام، تحویل بگیر نوبتت را
باز هم بهمن مغموم مانده در این وسط تنها
کارم تمام است، وقتی نمانده
روحم شکسته،جسمم فسانه
ابری نمانده
برفم کجا است؟
روحی نمانده
حسم کجا است؟
دود است و دود است
جسمم بخار است
زخمی به روحم

دردی به امشب
سرد است و سرد است
جانی ندارم
اسفند کوچک، ابری تو داری؟
جانی تو داری؟
روحی به راهی؟
تحویل تو امشب
فردا تمام است
جسمی به خاکم
روحی به چاهی
دردی فجیع است
دیگر ندارم
توان و جانی
اسفند کوچک، طعنه به او زد
دردت به جانت
قلبت به گور است

 

عین میم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۳۹
عین میم

روزی دوباره میشود باز

دروازه های بازوانم

می گیرمت هرجا که باشم

در بازوانِ ناتوانم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۲۶
عین میم

10-امشب همه چیز شروع شد

12-امشب همه چیز تمام شد

 

فکر می کردم همه نه،اما حداقل مقداری حالم بهتر شود

حالا، هم من بدتر شده ام 

هم تو بد

اما می دانی که خواسته من هیچگاه رنجاندن نبوده

با این حالا نمی توانم عذری برای خطایم بیاورم

ببخش و فراموش کن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۳۵
عین میم

فرسوده می کند

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۵۹
عین میم

خودرو ماند 

پیاده، راهی شدم

مانند همیشه درون گوشم غوغا و درون مغزم انفجار

ناگهان درگیری دو نفر را دیدم

نفر؟

نمی دانم چه اما قطعا انسان نبودند

به پنج ثانیه نکشید و دیگر نتوانستم ادامه بدهم

قدم هایم را سریعتر کردم و از آن مهلکه گریختم

اضطراب سراسر وجودم را فرا گرفته بود 

دیگر نمی دانستم به کجا میروم

فقط می رفتم که دور شوم

چند دقیقه بعد ایستادم و متوجه شدم از مسیر اصلی منحرف شده ام

در وسط پیاده راه نشستم و خندیدم 

می خندیدم و درونم منفجر می شد 

به خودم که آمدم، دیگر کسی نبود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۴
عین میم

پس از مدتی نسبتا طولانی، امروز دوستان را دیدم 

دختر اول گفت:همانگونه که بودی، هستی

دختر دوم گفت:بخند!

دختر سوم گفت:ابرو هایت فلان است.راستش هنوز هم نفهمیدم چه گفت.

 

به گوشه ای رفتم و بهمن را آتش زدم

همزمان که می سوخت گفت:

این همه عشق برای چه؟

این قرار ما نبود... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۱۸
عین میم

کودک وحشی 

کودک وحشی 

و باز هم کودک وحشی

کدام؟

پیش تر صحبت شده است

قطعه جدید

جنونی همیشگی بعلاوه مقداری تراوش 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۰۶
عین میم