هر فریبنده چندگانهایست که دریده شوی
امروز از او پرسیدم مگر چه میشد اگر...؟
طبق معمول پاسخی نداد
فراموش شدهترین مفهوم همچنان در خاطرترین است و تا کِی؟
هر فریبنده چندگانهایست که دریده شوی
امروز از او پرسیدم مگر چه میشد اگر...؟
طبق معمول پاسخی نداد
فراموش شدهترین مفهوم همچنان در خاطرترین است و تا کِی؟
امروز که از هرروز دیگری از ادامه هر ساعت عاجزترم
امروز که از کف هر دست میتوانم گلدانی را سیراب کنم
امروز که تپش هربار نبض را انفجار بمبی تلقی میکنم
دیروز هم
اما بمب منفجر نمیشود
اما نبض دست از تلاش بر نمیدارد
موجودی مضحک شدهام که هر عضواش جدای از من است و تمسخر کارش
انسان
پلیدی و بدبخت
از پشت نقاب فلسفه و هنر که خارج میشوم، انسانی درماندهام
انسانی که سیگارها را به مثابه معشوقهای میبوسد و عطش بوسیدن سیری ناپذیر است
نمیخواهم باز هم سخت و پیچیده توضیح دهم که مبادا حقیقت سطحی بودن دردهایم نمایان شود
نه
من انسانی درماندهام
با تمام رنج های یک کودک
آن روز در معبدی که من بودم و او و عاری از شاهد
چنان که فرزند از مادر زاده میشود و تمدن هنوز برای او معنایی ندارد
طبیعت امان نمیداد و روح، در جنگ نابرابری قرار داشت
اما روح پیروز شد
در سنگری پناه گرفتم و طبعیت منقطع را با روح وحشتزده بر سر میز مذاکره نشاندم
و اما او
رفت
یکسال بعد، خبر از پیمان مقدس تعهد و مرگ تا زایش دوباره آدمی به گوشم رسید
و اینجا، زایش غرور روح من بود و سجده طبیعت
متوجه شدم که هر درخواستی صرفا یک دروغ جدید است برای کشیده شدن در منجلاب زندگی
آنجا که سرخوش و سرمست از هیچ میشوی
آنجا که دست از پا نمیشناسی و پیروزی زندگی بر مرگ را جشن میگیری
آری همانجا عدم، پوزخند تلخش را نشانت داده است و تو چشم بستی
که هرچه اغنا میشوی ذلیل و ذلیلتری
کشیش، کشیک میدهد تا که شکاکیت، مشکلی برای شکمش ایجاد نکند
نور نمایشگر کامپیوتر به چشمانم میتابد
اسامی افرادی که نمیشناسم روی آن نوشته شده است
اسامی زیادی نوشته شده است
اما هیچکدام تو نیستی
مشکلات افراد را میخوانم و سعی میکنم آنها را رفع کنم
اما برایم اهمیتی ندارد که مشکلشان رفع شود یا نه
تلاشم را میکنم که رفع شود، اما نه تمام تلاشم را
چون هیچکدام تو نیستی
تو نیستی تا از حد توانم نیز پا فراتر بگذارم
در عوض گمان میکنم ناتوانترین انسان روی زمینم
با تمام توانم به ناتوانیام پناه میبرم
کدام یک حقیقت داشت؟
لگدمال کردن هرچه که بود؟
یا فرو رفتن در خود و دم نزدن؟
کثرتی که خود را معظم میداند و تو را خوار
عدل در جهان همیشه همین بوده است تا همخوابگی دونتر از حیوان با حیوانات دونتر از توهم آسمان، مستتر بماند
اینک آن انسان، در بعدی از زمان، خارج از هر مکان، فرای درک هر حیوان، جدای از آسمان، میان یک دالان، لب فشرده بر دندان، نشسته است گریان، از این جماعت حیران
بعد به خانه برگشتم
هیچ چیز شباهتی به گذشته نداشت
نه دیوارها، نه فرش ها، نه لباس ها، و نه حتی کثافت زندگی
در خود فریاد میزدم: همه چیز تمام شد، بدبختی تمام شد، وحشت تنهایی تمام شد
نجات یافتهام
من نجات یافتهام
با چنان حماقتی که کامل فراموش کرده بودم کارگردان زندگی، موجودی سفاک و سادیسم است...
The last time I cried, I could not believe it,
When I held on a face, Staring at a soldier with his gun in the rain, It was the face of a child, my child here asleep, And the soldier who smiled, the man was meخشم، ترس، رهایی، به بند شدن، مصلوب شدن، غرق شدن و و و...
تمام آنچیزی است که در Outro قطعه Folklore از Opeth اتفاق میافتد
هر کلامی در برابر مغاک بیپایان این قطعه، تنها حرف مفت است
"خارقالعاده" دورترین کلمه برای این قطعه است
و الله اکبر