پیوسته تکرار میکرد "خدای من! خدای من!"
اما نه "خدا" برایش معنایی داشت و نه "من"
پیوسته تکرار میکرد "خدای من! خدای من!"
اما نه "خدا" برایش معنایی داشت و نه "من"
زندگیام با تمام مشغله ها و رخداد ها، خالی است
خالی از بوی زندگی
ازخود میپرسم که چه چیز میتواند عطری به آن ببخشد؟
بعد پاسخ میدهم
پاسخهایی صرفا برای بیجواب نماندن سؤال
سپس گذشته را مرور میکنم تا پاسخهایی دقیقتر بیابم
نقاط روشنی را بخاطر میآورم
اما افسوس که تکرار گذشته، نیازمند جزئیات گذشته است
هنگامی که تفکر اکثریت بر اقلیت غالب میگردد، دیگر مفهمومی مانند جبرعِلّی آنقدرها هم مضحک بنظر نمیآید
آنان که اکثریت را به اکثریت تبدیل کردهاند، هیچ پاسخی برای بدو جبرعِلّی ندارند و همه چیز را در غایتی موهوم خلاصه میکنند
مقلدین تنها تقلید میکنند و نتیجه چیزی جز ازدواج و توالد نیست و این امر بقای اصلح را از بین میبرد
تودهای از موجوداتی دو پا قدم نحسشان را روی زمین میگذارند و باز هم چرخه عبث تکرار میشود
بله
من این هستم
موجودی غمزده که حداقل در عمق وجودش زندگی نکردن را به هر چیز دیگری ترجیح میدهد
اما چه باید کرد؟
تا به اینجا را پذیرفتهام
قرار بود بپذیرم
پس گلهای نیست
همچنان نیز رخوت معمول بار هستی را بر خلاف آنچه که بر دیگران میگذرد احساس میکنم
در این نقطه حقیقت با واقعیت تفاهم دارد
هیچ نوع زیستن از انواع زیستی ارزش زیستن را ندارد
آمدهام تا با شش ضلعی ها صحبتی داشته باشم
آنها که چشمانم را به خود خیره میکنند و سپس حافظه جای آنها را میگیرد
دو دختر جوان هم فاصله کمی با من دارند
مانند فاصله همیشگیام با زیستن
راکب موتور سرعت را بالاتر میبرد و غرش اگزوز توجه دو دختر را جلب میکند
راکب نگاهی به دو دختر میاندازد و غرور اگزوز، اجازه صحبت به راکب را نمیدهد
آری
زندگی مرزی است بین غرش اگزوز و سکوت من
پزشک گفت: خواهش میکنم ازت این تمرینات رو انجام بده
گفتم: انقدر اذیت شدم که نیازی به خواهش شما نیست
گفت: بسیار عالی، حرف دیگهای نداری؟
گفتم: نه، فقط طبقه 12 برای مطب روانشناسی خیلی گزینه خوبی نیست
او خندید
من هم...
میدانیم که تعریف زن از منظر شوپنهاور، موجودی فروتر از مرد است
اما در اینصورت چرا مرد که از نظر او موجودی عاقلتر است به سمت زن کشش پیدا میکند و به نوعی در دام زن میافتد؟
پاسخ یک چیز است: میل جنسی
و اما همه مردان
اگر بدون تعارف در اعماق وجودتان بنگرید، چیزی جز حقیقت آن مرد حکیم نخواهید یافت
شب گذشته قطعه How can I be there از Clouds را هنگام رانندگی گوش میکردم
12 دقیقه ارتباطی با زمین نداشتم
12 دقیقه ناقوس مرگ نواخته میشد
12 دقیقه فرو نگریستم
سالها از عمر کاسته شد
حالِ اکنونم
سراسر دردم
غم از تمام بدنم به بیرون میریزد اما تمام نمیشود
تمام نمیشود
اما باید پذیرفت
زندگی همین است
باید پذی...