خارج از گود

زیستن؟از خود به دور افکندن مداوم آنچه می میرد

خارج از گود

زیستن؟از خود به دور افکندن مداوم آنچه می میرد

خارج از گود
آخرین مطالب

آن روز در معبدی که من بودم و او و عاری از شاهد 

چنان که فرزند از مادر زاده می‌شود و تمدن هنوز برای او معنایی ندارد 

طبیعت امان نمی‌داد و روح، در جنگ نابرابری قرار داشت 

اما روح پیروز شد

در سنگری پناه گرفتم و طبعیت منقطع را با روح وحشت‌زده بر سر میز مذاکره نشاندم 

و اما او 

رفت

یکسال بعد، خبر از پیمان مقدس تعهد و مرگ تا زایش دوباره آدمی به گوشم رسید 

و اینجا، زایش غرور روح من بود و سجده طبیعت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۰۳ ، ۱۳:۰۶
عین میم

متوجه شدم که هر درخواستی صرفا یک دروغ جدید است برای کشیده شدن در منجلاب زندگی 

آنجا که سرخوش و سرمست از هیچ می‌شوی

آنجا که دست از پا نمی‌شناسی و پیروزی زندگی بر مرگ را جشن می‌گیری

آری همانجا عدم، پوزخند تلخش را نشانت داده است و تو چشم بستی

که هرچه اغنا می‌شوی ذلیل و ذلیل‌تری

کشیش، کشیک می‌دهد تا که شکاکیت، مشکلی برای شکمش ایجاد نکند 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۴۹
عین میم

نور نمایشگر کامپیوتر به چشمانم می‌تابد 

اسامی افرادی که نمی‌شناسم روی آن نوشته شده است

اسامی زیادی نوشته شده است 

اما هیچکدام تو نیستی 

مشکلات افراد را می‌خوانم و سعی می‌کنم آنها را رفع کنم

اما برایم اهمیتی ندارد که مشکلشان رفع شود یا نه

تلاشم را می‌کنم که رفع شود، اما نه تمام تلاشم را

چون هیچکدام تو نیستی

تو نیستی تا از حد توانم نیز پا فراتر بگذارم

در عوض گمان می‌کنم ناتوان‌ترین انسان روی زمینم

با تمام توانم به ناتوانی‌ام پناه می‌برم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۱۵
عین میم

کدام یک حقیقت داشت؟

لگدمال کردن هرچه که بود؟

یا فرو رفتن در خود و دم نزدن؟

کثرتی که خود را معظم می‌داند و تو را خوار

عدل در جهان همیشه همین بوده است تا همخوابگی دون‌تر از حیوان با حیوانات دون‌تر از توهم آسمان، مستتر بماند

اینک آن انسان، در بعدی از زمان، خارج از هر مکان، فرای درک هر حیوان، جدای از آسمان، میان یک دالان، لب فشرده بر دندان، نشسته است گریان، از این جماعت حیران 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۳۶
عین میم

بعد به خانه برگشتم

هیچ چیز شباهتی به گذشته نداشت

نه دیوارها، نه فرش ها، نه لباس ها، و نه حتی کثافت زندگی

در خود فریاد می‌زدم: همه چیز تمام شد، بدبختی تمام شد، وحشت تنهایی تمام شد

نجات یافته‌ام 

من نجات یافته‌ام 

با چنان حماقتی که کامل فراموش کرده‌ بودم کارگردان زندگی، موجودی سفاک و سادیسم است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۴۳
عین میم

The last time I cried, I could not believe it,When I held on a face,Staring at a soldier with his gun in the rain,It was the face of a child, my child here asleep,And the soldier who smiled, the man was me

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۱۲
عین میم

خشم، ترس، رهایی، به بند شدن، مصلوب شدن، غرق شدن و و و...

تمام آن‌چیزی است که در Outro قطعه Folklore از Opeth اتفاق می‌افتد

هر کلامی در برابر مغاک بی‌پایان این قطعه، تنها حرف مفت است

"خارق‌العاده" دورترین کلمه برای این قطعه است

 

و الله اکبر 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۳۸
عین میم

این نوشتن های عبث‌تر از عبث هم نمی‌دانم چیست

خود را مضحکه‌ خود کرده‌ام و قرص ها را خدا می‌پندارم

بعد خدا را نفی می‌کنم

بعد به خود پناه می‌برم

بعد خود را خدا می‌پندارم 

بعد خدا را نفی می‌کنم 

آه چه خدای ناتوانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۳۸
عین میم

گفت: غصه خوردن ارزنی ارزش ندارد

گفتم: زندگی ارزنی ارزش ندارد

گفت: اشتباه می‌کنی

گفتم: زندگی یعنی غم داشتن و غصه خوردن، معادله ساده است...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۹ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۳۲
عین میم

از حماقت انسان همان بس که چنان به انتظار بهبود اوضاع در آینده می‌نشیند که فراموش می‌کند قاتل امروزش، همان آینده‌ای است که دیروز به امیدش نشسته بود 

آینده هیچ ندارد جز قتل دوباره و دوباره تو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۳ ، ۱۰:۱۹
عین میم