شش ماه دیگر هم اضافه شد بر امید عبث
اما دیگر با تمام توان در برابرش ایستادگی میکنم
هیچ چیز مانند امید مرا نابود نکرد
که پلید است و پلید است و پلید
پیوند عمیق به درماندگی و بیچارگی، تنها راه نجات است
شش ماه دیگر هم اضافه شد بر امید عبث
اما دیگر با تمام توان در برابرش ایستادگی میکنم
هیچ چیز مانند امید مرا نابود نکرد
که پلید است و پلید است و پلید
پیوند عمیق به درماندگی و بیچارگی، تنها راه نجات است
زمان سپری شده، مدت تولد آدمیست
تا دوباره چرخه زندگی از نو شود
اما ندانستند که در نطفه خفه شده است
من هم میدانم که معمولا همه چیز در آینده درست خواهد شد
اما امروزم را چکار کنم؟
حجم کثافت زندگی از همینجا مشخص است
حس میکردم از وجودم زندگی عبور کرد
تو بند بند بودنم خورشید طلوع کرد
تو دشت طلائی پروانهها یه دختر
میون بوتهها آروم گلارو بو میکرد
نگاهم میکرد دردها و رنج رفتن
احساس میکردم خوشبخت خوشبختم
نگاهم میکرد که زندگی چه زیباست
آروم آروم به خواب رفتم
اینک فرار از تنهایی، تنها برای پُر کردن تنهایی نیست
اینک فرای فرار است و اگر امروز نیز تنها باشم، تنها به انتها میاندیشم
اینک قداست تنهایی به حد کمال تقدس رسیده است و نباید ادامه داشته باشد
اینک منتهی تنهایی، تنها به انتها محتمل است و کیست آن طرد کننده که اضمحلال را خنده سر میکند؟
به آسمان خیره نمیشوی و به اعماق زمین مینگری
با پوزخندی که از حماقت خود بیزاری
عمق زمین گورستان است
گورستان درد را به آغوش میکشد و انسان را رها میسازد
بیآنکه دریوزگی عبادت را کند
گاهی اندوه رهایم میکند اما دیگر به آن اعتنایی نمیکنم
آنقدر این بازی را تکرار کرده که دستش را خواندهام
رها میکند و ناگهان مانند سیل سرازیر میشود
بارها تلاش کردم که بتوانم شنا کنم
اما به قدری مهیب است که خالق قهار هم در آن غرق میشود
چه میتوان کرد؟
من که مخلوقی نفرین شده از مسمویت ذهنی خالقی عبثم
خسته از آنچه که بود و بهخدا هیچ نبود
خسته از منظرهی خستهی تهران در دود
روی گرداند و رفت
به زیستن بعد از فاجعه فکر میکردم
تا به اینجا نیز بیهوده بود و از اینجا به کجا باید گریخت؟
من هنوز هستم
من در درون من است
چطور باید از خویش گریخت؟
ناممکن است
این حقیقت بود که مرا از پای درآورد
به راستی که آزادی هرگز وجود نخواهد داشت
آنگاه که خویش از خویش بیزار است و خویش در خویش جای دارد
زرتشت گفت چه بسا این قدیس پیر در جنگلش، هنوز نشنیده باشد که خدا مرده است
شاید خدا برای قدیس جدای از خدا بودن، تنها امید باقی مانده بود
اما انسان باید در انتخاب امید نیز سنجیده عمل کند
جنگل، کمتر واهی است