خارج از گود

زیستن؟ از خود به دور افکندن مداوم آنچه می‌میرد

خارج از گود

زیستن؟ از خود به دور افکندن مداوم آنچه می‌میرد

خارج از گود
آخرین مطالب

خوابی‌ست که بین لرز و تب می‌آید
جانی‌ست که از صبر به لب می‌آید
بیهوده خروس لعنتی می‌خواند
شب می‌رود و دوباره شب می‌آید...

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۰۷
عین میم

می گفت باید فکر کنم 

گفتم تا 12 امشب

نه یک دقیقه زود تر

نه یک دقیقه دیر تر

آن جمله در فیلم نولان را به یاد داری؟

پیر مرد گفت:من از مرگ نمی ترسم، ترسم از زمان است.

برای همین است که همیشه از زمان ترسیده ام

زمان بود که روزِنا را به کشت داد

19:51 را یادت هست؟

آن زمان،زمانی بود که زمان در زمان Marooned می ایستاد

تا تو به استغاثه بایستی 

حالا متوجه شدی؟

پس دیگر برای من از فکر کردن بیشتر نگو

دیگر زمانی نیست

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۵۶
عین میم

آپدیت اندروید 10 اومده

حتما آپدیت کن خیلی ویژگی های جدیدی بهش اضافه شده

نگاه کن می تونی برنامه ر شناور کنی

اصلا انگار شده آیفون

پولش ر که نداریم حداقل اینجوری حس آیفون داشتن بهت دست میده

این ها را برای من تعریف می کرد و من مبهوت بودم

سر تکان می دادم و حرف هایش را تایید می کردم

ابتدا برایم مسخره آمد

به کل یادم رفته بود که اصلا ورژن اندروید گوشی ام چند است

من که نهایت استفاده ام از گوشی تست کردن برنامه هایی است که نوشته ام

حالا رنگ بخش تنظیمات سفید باشد یا سیاه چه فرقی دارد؟

بعد فکر کردم که شاید او با همین چیزها خوشحال است

چرا باید مسخره اش کنم؟(در ذهن خودم)

چه ذوقی کرده بود!

با خودم وارد یک جنگ شدم

آخرین باری که ذوق کردم کی بوده است؟

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۵
عین میم

گیتارم آسیب دید

قلبم هم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۶:۰۵
عین میم

ابتدا فکر می کردم مزخرف می نویسم

اما ارسال کردم

پاسخ نداد

دوباره نوشتم

پاسخ نداد

دو پیام دیگر هم ارسال کردم و باز هم پاسخ نداد

فکر کردم همه چیز تمام شده

چند ساعت بعد جواب داد

امروز هم آمد

من می دانستم بخاطر من آمده

می خواست فقط بداند هنوز نفس می کشم یا نه

کاش می فهمیدی

اما ای عزیز تر از جان می رسد روزی که پرواز خواهم کرد

آن روز اگر خواستی از من یادی کنی Marooned را حس کن

اگرچه گمان نمی کنم پرواز را بدانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۴۷
عین میم

دراز کشیده بود

روی پایم

هیچ چیز نمی گفت

سخنران من بودم

دستم را گرفته بود و آرام می فشرد

بعد لبانش را تکان داد

می گفت نمی دانم باید چه بگویم

اما یک قول از تو می خواهم

گفتم چه؟

گفت بمان

لبخند زدم

چند روز بعد

با عصبانیت از خودرو پیاده شد

به دنبالش رفتم

گفتم لحظه ای صبر کن

گفت بگو

گفتم از کجا می دانی که برای من تفاوتی ندارد؟

آنقدر خشک بوده ام که کسی دیگر این حرفها را باور ندارد

همه فکر می کنند تمام من از منطق تشکیل شده است

درست است

اما باور کنید من هم انسانم

بعد شروع کرد به حرف زدن

زمانش را نمی دانم

اما در آخر فهمیدم

فهمیدم که درست فکر می کردم

انسان تا زمان مرگش تنهاست

بعد از آن هم تظاهر

راستی

دیگر نمی گویم:فردا می آیی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۳۴
عین میم

سیگار می کشیدم

کنار پنجره

طبقه سوم

ابتدا به رو به رو نگریستم

همان درختان سبز و فرودگاهی که گاهی چند نفر را جابجا می کرد

به کجا می روید؟

همه جا همین است

بعد به پایین نگریستم

کاشی هایی که معلوم نیست تا کی این موجودات کثیف روی آن راه بروند

بعد از خودم پرسیدم

به نظرت محکم است؟

می تواند استخوان هایت را خرد کند؟

کاری کند که برای همیشه از پایین به بالا بنگری

داشتم پرواز می کردم

ناگهان با رسیدن سیگار به دستم فرود آمدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۱
عین میم

اینجا چه می کنم؟

19:51

گذشت

با یک پارچه ی سفید روی دستم

اینجا چه می کنم؟

نمی دانم کجا اما قطعا نباید اینجا باشم

نیست هوای نفسی سینه را

اما ماندم

تنها برای تو

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۲۳
عین میم

چه قدر دیشب برایم جالب بود

نمی دانم جدی بود یا نه اما من می خندیدم

کیفش را جا گذاشته بود

جورابش را نپوشیده بود

استرس را در وجودش از پشت تلفن می فهمیدم

و من همچنان می خندیدم

اما جا خورد

منتظر صحنه ی دیگری بود

قول می خواستی؟

می دانی که نمی توانم

امشب ساعت 19:51

قطعا باز هم خبر می دهم

اما نه مانند دیشب

هنگامی که دیگر نتوانی فکر کنی

آن زمان که فقط مبهوت باشی

راستی

دیگر فردایی نیست که منتظرت باشم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۱
عین میم

درام؟

مرا چه فرض کرده ای؟

5 سال تنها بوده ام

گمان می کنی نمی توانم؟

درست است تا بحال اینطور نبوده ام

اما یک لحظه هم گمان نکن نمی توانم

پشت چراغ قرمز ایستاده بودم

خودرویی در کنارم بود

پخش می شد:صبحت بخیر عزیزم،با آنکه گفته بودی دیشب خدانگهدار

چنان در فکر فرو رفتم که با صدای بوق خودرو های عقبی متوجه شدم که چراغ سبز شده است

به خانه که رسیدم این جمله را در اینترنت جستجو کردم

متوجه شدم که آهنگی است متعلق به فردی به نام معین

به داستان پشت شعر کاری ندارم

حتی به آن ویولن که با غم هرچه بیشتر می نوازد هم کاری ندارم

اما آن جمله

نماد انسانی است که نمی تواند باور کند

شاید نمی خواهد

به مظلوم ترین شکل ممکن احساسش را بیان کرده است

می دانم

وانهادگی سخت است

خودم هم گاهی بیم آن دارم

اما سخت تر از آن هم وجود دارد

راستی

فردا می آیی؟

فردا چطور؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۱۷
عین میم