down
دو:
می پرم از بغل خستگی ام در خانه
نه تو هستی و نه آماده شده صبحانه
جلوی آینه ام: خسته و ناآماده
شورت ادراری بچّه سر ِ میز افتاده
شعر می گویم و گه روی ورق می آید
از همه زندگی ام بوی عرق می آید
خواب خوش بودم و سردرد ِ پس از بیداری ست
عاشقی چیز قشنگی ست... ولی تکراری ست
چشم بی حالم در کاسه ی خون افتاده
رختخوابم جلوی تلویزیون افتاده
ریشه ام سوخته و کهنه شده ته ریشم
نیستی پیشم و بهتر که نباشی پیشم!!
زنگ من می زندت با هیجان در گوشی
باز هم گم شده ای در وسط ِ خاموشی
نیستی! بوی غم از لحظه ی شک می آید
از لباس ِ زیرم بوی کپک می آید
حلقه ای در، انگشتم... و یکی در گوشم
کت و شلوارم را با نفرت می پوشم
می برم توی خیابان غم سنگینم را
می کنم پارک ته ِ دنیا ماشینم را
خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن
خسته ام مثل هماغوشی و ارضا نشدن
خسته ام مثل دو تا تخت جدا افتاده
قرمه سبزی تو در یک شب جا افتاده
بی تفاوت وسط ِ گریه شدن یا خنده
می کشد سیگاری یک شبح بازنده
بی هدف بودم در مرثیه ی رؤیاهام
ناگهان یک نفر آهسته به من گفت:
«سلام...»
چشم وا می کنم و پیش خودم می بینم:
دختری تنها بر صندلی ماشینم
خسته ام از همه کس، از همه چیز از من و تو...
دخترک می گوید زیر لب، آهسته:
«برو...»
سید مهدی موسوی
سایت خیلی خوبی دارید
امیئوارم موفق باشید