Syd
شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۱۴ ق.ظ
گاهی حس می کنم اگر الان با کسی صحبت نکنم، منفجر می شوم
مانند الان
اما بعد به خودم که می نگرم، می بینم
می بینم که حتی نمی توانم به زبان بیاورم
چه چیز را بگویم؟
می شنود و آخر سری تکان می دهد
"چی بگم والا"
در ذهنش: دیوونه شده. چی میگه برای خودش؟ من که نمی فهمم
ولش کن، ساعت 8 باید برم پیش فلانی
لباسم ر برم عوض کنم
نگاهی به ساعتش می کند:
لعنتی این یک ربع هم تموم نمیشه از شرش خلاص بشم
چقدر یه آدم می تونه منفی صحبت کنه
یک ربع به پایان می رسد:
من دیگه باید برم
خیلی خوشحال شدم از صحبت کردن باهات
خدانگهدار
دور می شود
در ذهنش:
مغزم ر خورد
چی می گفت برای خودش؟
دیوونه
خنده ای از سر آزادی
خوب الان اون آهنگ شادِ ر پخش می کنم و تا اونجا می رقصم
و من باز هم در همان پارک
تو نیز رفتی؟
تو نیز باید می رفتی
۰۰/۰۱/۲۱
سایت خیلی خوبی دارید
امیدوارم موفق باشید