بیخبری
نه آنگونه کوندرا شرح میدهد
بلکه همان معنا عام
بیخبری از جبر زندگانی
بیخبری
نه آنگونه کوندرا شرح میدهد
بلکه همان معنا عام
بیخبری از جبر زندگانی
اگر حضورت را سلب میکنی، دستِکم برایم شادی بیاور
نه آنقدر که جهانیان را به زیر کِشم
همانقدر که قدری از این لجنزار زندگی کاسته شود
تجمعات به ظاهر پرورنده طراوت را نمیخواهم
تو را نمیخواهم
خودم را نمیخواهم
نیست شدن را نمیخواهم
نیست بودن را...
انسان همواره راضی نیست به آنچه در اختیار دارد
تمایل به غایت کمال و سعادت به میزان جنایت علیه حیوانی بیآزار خطرناک است
اما من راه دیگری را میشناسم
بر علیه تمام تعاریف و میزان ها قد علم کن
این امکان وجود دارد که اضمحلال خویش زودتر از جابجایی مایل به سفید با زرد سوزان اتفاق افتد
اما که چه؟
تا کِی گردن خم کردن در برابر اکثریت نادان؟
اما نمیتوانم بپذیرم
پس از آن چگونه تحمل کنم؟
چگونه پوزخند او را ببینم و باز هم در راه او قدم بگذارم؟
خالق
مخلوقت نه از سر غضب
نه از سر طغیان
بلکه از کشاکش دو روح ترک خورده خسته است که اینگونه به آن بارگاه بلند میتازد
اخوان ثالثت را مگر بیاد نداری؟
فرودآی از آن بارگاه بلند
رها کردهی خویشتن را ببین!
آخر سفاک هم چنین به نظاره جان کندن مخلوقش نمینشیند
گوشت و استخوان است
خیال میکنی نمیشکند؟
خیال میکنی شرحه شرحه نمیشود؟