گویمش مادر چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی میکنم، مادر؟ مگر خون که خوردم؟
گویمش مادر چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی میکنم، مادر؟ مگر خون که خوردم؟
سیمان ها را کنارت خالی کن
مقداری از سموم را با آن مخلوط کن
با دقت هرچه تمام زندگیت را با آن ماله بکش
هرازچندگاهی از سموم به آن اضافه کن
این بین اگر آبی هم هدر رفت، ایرادی ندارد
هنر را در تقابل منطق قرار بده
هنر در رقابت با هنر نیست
هنر موجودیت دارد در جهت جنگ با منطق
همین عمل را مابین قلب و عقلات پیشه کن
منطق از مچالگی و هنر از رهایی سخن میگوید
مطمئن باش که منطق و عقل مغلوب است
به چی؟! به آن دو چشم که باران گرفته بود
که حسّ و حال چندم «آبان» گرفته بود
چندم؟! سؤال مسخرهای که تو نیستی
چندم؟! که در تمامی آبان گریستی
دیشب بچه گربهای که از سرما در خود مچاله شده بود و پشت بوتهای خود را مخفی کرده بود دیدم
به سویش رفتم
در آغوشم گرفتم و روی صندلی خودروام نشاندمش
بخانه که رسیدم، متوجه شدم یک پایش شکسته است
امروز را مرخصی گرفتم و او را به دامپزشکی بردم
درون کلینیک منتظر بودیم تا نوبتمان شود
با او سخن میگفتم و امیدوارش میکردم
او همه ناله میکرد
نوبتمان شد
پزشک: مشکلش چیست؟
ثید: مریض است و پایش هم شکسته
پزشک: بگذار تا معاینهاش کنم
پزشک: تمام کرده است!
ثید کوچک دیگر ناله نمیکرد
غمگینم
Now from a solar system to another I fly
I come with life in my veins
حقیقت این است
اگر تطابق دهی، تکرار کردهای
اگر تمایز دهی، خود را فریب دادهای
پس از خارج شدن هر فرد از خودروام، به جای خالیاش بروی صندلی نگاه میکنم
تصور میکنم که دیگر هرگز او را نمیبینم
تا مشخص شود به چه مقدار میتواند اندوهگینام کند
برای جای خالی برخی، از فرط اندوه، خون قی میکنم
چگونه میتواند بیهوده باشد؟
تمام این ناله هایی که به اصوات تبدیل میشوند
شاید هم نه
تصویری، تحرک تصویری، کاغذ و قلم و...
آری جانم
یک انزالِ عبث
حال اما در پس پرده ظلمتی آشکار است که نور حقیقت از وسعت آن بیم دارد