هزار اگر و هزار راه
به اینها فکر میکنم و هنوز نمیدانم چرا؟
به هر حال امروز اینجا هستم
جایی که جدال بین اراده و تصور است
دور شدن از توهمات آسمانی هم اندکی آرامترم میکند
لااقل میدانم که باید کنار آمد و منتظر نماند
هزار اگر و هزار راه
به اینها فکر میکنم و هنوز نمیدانم چرا؟
به هر حال امروز اینجا هستم
جایی که جدال بین اراده و تصور است
دور شدن از توهمات آسمانی هم اندکی آرامترم میکند
لااقل میدانم که باید کنار آمد و منتظر نماند
دکتر مجوز بالا بردن دوز قرص ها را داد
چه چیز از این بهتر؟
اینکه همچنان فکر میکنم همه چیز تمام نشده هم به اندازه موهومات آسمانی مضحک است
اغلب در مسیرهای گذشته تردد میکنم و وای بر من
من نمیدانم چه زمانی به پایان میرسد و یا اصلا به پایان میرسد؟
اما حتی اگر همین فردا هم خوشبختی در سراسر زندگیام سرازیر شود، دیگر تفاوتی نمیکند
کار از کار گذشته...
ترانکوپین نام تجاری داروی کوئتیاپین است؛ یک داروی ضدروانپریشی که برای درمان اسکیزوفرنی، اختلال دوقطبی و گاهی افسردگی شدید استفاده میشود.
اگر روزی مجبور به انتخاب بین مرگ یا خوردن این دارو شدید، بدون لحظهای درنگ مرگ را انتخاب کنید
خوردن این دارو همان مرگ است اما با جان کندن
نیست جایی که تمومی بگیری
خود را لا به لای آهنگ ها و کتاب ها و هزار و یک کثافت دیگر سعی دارم گم کنم
امروز، چشم باز کردم و خلاف آن زرد بوق های مسلط، از شروع دوباره کثافت زندگی فقط قی نکردم
ریهای که جز دود سیگار نمیشناسد
مغزی که جز عدم نمیاندیشد
تمام کن این کثافت عبث دیوانهوار را
گذشته بازگشته
مرهم های گذشته دیگر کارساز نیست
و برای یافتن مرهم تازه نیز خستهام
بسیار خسته
لاجرم به حیات اجباری ادامه میدهم
بدون دخالتی
اوج استیصال آدمی کجاست؟
به نظر من آنجا که دست به دامان موهومات میگردد
موهوماتی که عموما در آسمان سیر میکنند
این هنگام، انسان عاصی است اما طاغی نه
که طاغی تن به مرگ میدهد اما خود را اسیر موهومات نمیکند
که من عاصی بودم
اما طاغی نه
باز هم من ماندم و من
سالهاست که در تمنا تجمیع من هستم
"ما" بودیم
"من" دوباره من شد
دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نَگْشود از او
نومید نتْوان بود از او، باشد که دلداری کند
حافظ معجزه کرده است و ناظری هم به اعجازش افزوده است
من نیز گوشهای یافتهام و چنان به آن دل بستهام که گویی فرزند به مادر
او که رفت، من هم رفتم
او به شهری دیگر و من به جهانی دیگر
اگر اکنون بپرسند تنها خواستهات چیست، بدون درنگ میگویم بار دیگر ببینمش و لااقل اینبار با خداحافظی از جهان یکدیگر جدا شویم
اما...
همچنان میگویم که دیگر اثری از آن درد نیست
اما پس از پایان ساعت کاری، هنگام قدم زدن در پارک ها، بخاطرم میآید و آه که گاهی انگار روز اول است
همه چیز جای خود را به یک پرسش میدهد
گناه و جرم چه بوده؟
گونهای نزیستهام که اینگونه مجازات شوم
اما میشوم
عدالت دروغی شیرین است
شش ماه دیگر هم اضافه شد بر امید عبث
اما دیگر با تمام توان در برابرش ایستادگی میکنم
هیچ چیز مانند امید مرا نابود نکرد
که پلید است و پلید است و پلید
پیوند عمیق به درماندگی و بیچارگی، تنها راه نجات است