بعد به خانه برگشتم
هیچ چیز شباهتی به گذشته نداشت
نه دیوارها، نه فرش ها، نه لباس ها، و نه حتی کثافت زندگی
در خود فریاد میزدم: همه چیز تمام شد، بدبختی تمام شد، وحشت تنهایی تمام شد
نجات یافتهام
من نجات یافتهام
با چنان حماقتی که کامل فراموش کرده بودم کارگردان زندگی، موجودی سفاک و سادیسم است...