چشمانت را اگر از آسمان به زمین خیره کنی همه چیز همانطور که باید پیش میرود
چشمانت را اگر از آسمان به زمین خیره کنی همه چیز همانطور که باید پیش میرود
پائولای عزیزم
یک سال و خرده ای پیش را به یاد داری؟
چقدر تو را حس کردم؟
یادت هست که آن شب در کافه راجع به تو به او چه گفتم؟
گفتم من عاشق او نشده بودم، عاشق موسیقی شده بودم
عاشق تو شده بودم پائولا
حال که مجددا به تو گوش میدهم، تمام آن لحظات و سرمای سرد را احساس میکنم
آن زمان که خارج از گود را ایجاد کردم، وانهادگی را بشکل ملموسی دریافت کرده بودم
امروز اما نهفتگی آن را در وانهادگی خودم از خودم می بینم
اگر مروری بر آن مجنونِ مقبول ناپذیر داشته باشی متوجه حرفم خواهی شد
براستی که تنها بودن، نابود کننده ترین رفتار طبیعت است